تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي تك ستاره ي اسمون ما اميرعلي ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

امير علي شيرين گندمك مامان و بابا

خط خطي

 پسرك من امروز چي كار كردي تو . اخه عشق من نميشه يه لحظه ازت چشم برداشت . من مشغول با نت و اين فسقلي هم با تخته و ماژيك وايت برد مشغول نقاشي كردن بود  كي يه دفعه اين صحنه رو ديدم    تازه عجيب اينكه وقتي بهش ميگم چرا دستو و پاتو نوشتي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ميگه من باهات قهرم و ديگه دوست نميشم  ديگه داداشت نميشم (ميخواد بگه پسرت ) . منم از يه طرف به قيافه اش خنده گرفته از يه طرفم با حرفاش                ...
30 آذر 1391

بازم يه جمعه ديگه ...خوش بحال امير علي شد

  سلام امروز روز جمعه بود . و من و بابايي و ماماني وهمراه هميشگيمون نيلوفر رفتتيم الموت . يه جاي با صفاست. خيلي خوش گذشت وبازي و شيطوني و آب بازي و ......... و  ولي ماماني چهار دست لباس عوض كرد . چون دائم ميرفتم تو آب دريا كوچولو (يه جوب آب كو چولو )     عكسا روايت گر هستن    يه آبشار اندازه خودش   تلاش براي كندن يه شاخه درخت                                                                   &n...
30 آذر 1391

پاييز شده ماماني كلافه شده

  پا ييز     امان از اين بوي پاييزي و آسمان ابري كه آدم نه خودش ميداند دردش چيست و نه هيچ كس ديگر. فقط ميداند كه هر چه هوا سردتر ميشود دلش آغوش گرم ميخواد .   سلام . پاييز امده و تقربيا ده روز هم گذشته . تمام فصلها قشنگن ولي پاييزه حس و حال غم انگيزي داره . نه اينكه دوست نداشته باشم ولي اكثرا روز هاي پاييزه دلم  گرفته اس . و منم كه ترسو يه كم سرد ميشه  كمتر امير علي رو بيرون ميبرم و اكثرا خونه هستيم و اين تازه يه  شروع  براي ماست.  . وايييي صبح تا شب فيلم كارتون . ديگه ديوونه ميشم و جالب اينكه كارتونها دوره ايه . هفته به هفته عوض ميشه . و ما مجبوريم...
30 آذر 1391

نوار چسب چاره همه كارهاس

    سلام  . الان كه هوا داره سرد ميشه يه چيز شيريني يادم افتاد ميخوام براتون تعريف كنم .  زمستون سال قبل بود اميرعلي هم كتاب خوندون دوست داره و هم نقاشي رو .     بخاطر همون اين فندوق مامان كه از يه چيزي خوشش بياد ديگه ول كردن اون تو كارش نيست . عاشق كتاب خوندن بود و شبا بايد كتاب ميخوندم براش و من دو و سه بار خوندن يه كتاب راضي بودم ولي دريغ  اين آقا ول كن نبود. حداقل ده بار يه كتابو بايد ميخوندم ديگه اخرش گلوم خشك ميشد و تازه شايد يه كتاب ديگه بايد شروع ميكردم و ميخوندم .هر روز كتاباش زمين بود و يكي و دو بار هم كتاب رو پاره يا خط خطي ميكرد و منم بهش ميگفتم مامان فقط دفتر ر...
30 آذر 1391

قضيه وبلاگ و اميرعلي

   يادم رفته بود بگم چه طوري شد من اينجا يعني  دنياي ني ني وبلاگ رو پيدا كردم . چند وقتي بودكه سحر جون ميگفت كه براي امير علي وبلاگ درست كنم و من شونه خالي ميكردم نميگم همش تنبلي بود ولي بلاخره مشكلات و مشغله هاي زندگي هم تاثير داشت .  تا اينكه تيرماه 91 يه سري به ني ني وبلاگ زدم وديدم اينجا يه دنياي ديگه اس . خيلي فرق ميكنه با دنياي ما ادم بزرگا و مصمم شدم من هم براي اميرم يه وبلاگ بسازم و از اين بابت خيلي خيلي خوشحالم نه تنها براي امير علي . براي خودمم خوشحالم .چون وقتي ميام تو ني ني وبلاگ انگار از دنياي واقعي بريدم وبه دنياي فرشته ها اومدم . من خودم اينجا دوستاي خوبي پيدا كردم و همينطور اينجا نه تنها فرشته خو...
30 آذر 1391

نمايشگاه كتاب

    سلام . چند روزه اينجا نمايشگاه كتاب باز شده و من به اميرعلي قول داده بود بريم بيرون و براش  كتاب مي مي ني بخرم . ديروز قرار شد عصر بريم نمايشگاه .وقتي امير علي از خواب بعد از ظهر بيدار شد گفتم بيا حاضر بشيم  با بابايي بريم بيرون . اونم گفت اول يه كم ارايش كنيم بعد بريم مي مي ني بخريم و رفت تا دست و صورتشو بشوره . تمام موهاشو خيس كرده بود .و وقتي من بهش گفتم بيا موهاتو خشك كنم ميگه دو ساعته موهامو شونه كردم و حاضر شدم . (اين حرفو از كجا ياد گرفتي خداميدونه ) . و بعد از كلي رسيدگي به خودش رفتيم دنبال نيلوفر و با هم رفتيم نمايشگاه . وقتي  رسيديم نمايشگاه كتاب انگار اومديم شهر بازي  ميدونست از...
30 آذر 1391

حرفايي ميزني كه ماماني كيف ميكنه

عشق مادر .اميرعلي مادر . وقتي تو هنوز به دنيا نيومده بودي . ويه بچه اي شيطوني ميكرد و اطرافيان ميگفتن شيطونه. مامان و بابايي اون بچه ميگفتن بچه ما زياد شيطون نيست درك نميكردم و ميگفتم چرا دفاع ميكنن و جبهه ميگيرن  . الان كه تو شيطوني ميكني و يكي ميگه شيطونه ميگم نه بچه ام زياد شيطون نيست .  هر بچه اي براي مامان و باباش اونقدر زيادشيرين و عزيزه كه شيطونيها رو نميبينن . پسرم الان تقريبا دو ساله و نيمه هستي . و الان شيرينت ترين دوراني كه داري .چون زبو ن باز كردي . شيرين كه بودي مثل قند الان شيرين زبوني هم ميكني . يه حرفايي ميزني كه من و بابايي دلمون ضعف ميره اينجا چند تاشو برات ميگم تا بعدا ببنيني     ماما...
30 آذر 1391

استفاده بهينه از همه چي

ديروز صبح ما با بابا  جون رفته بوديم بانك براي كار بانكي كه بابا داشت و چون بانك شلوغ بود اميرعلي هم حوصله اش سر رفته بودو كلافه شده بود . به دنبال راه چاره گشت وچون آب نبات من خيلي با هوشه و علاقه مند به نقاشي كشيدن .  اين راه رو براي خودش پيدا كرد(تو عكس مشخصه ) هم از برگه هاي عابر بانك استفاده كرد . هم از وقتش و هم از خودكار بانك .به اين ميگن يه فكر بكر و استفاده بهينه از وقت و تمامي امكانات موجود       هزاران هزار آفرين پسرك باهوش و با ذوق مادر                                  ...
30 آذر 1391

اميرعلي اين يكي و دو روز

                                           عشق مادر يكي و دو روزه خيلي جالب حرف ميزني .   به اكثرا كلمه ها  (ي ) اضافه ميكني مثلا ميخواي بگي آب بخورم ميگي ( آبي  بخورم) . يا قهر كنم (قهري كنم ) . و يا باز كنم (بازي كنم ) .مرتب كنم (مرتبي كنم ).  خلاصه به هر كلمه يه حرف (ي) مي بندي .       يا جمله جالبت اينه گفتي مامان حوصله ام سر ميره يه گودوچو آبي   بخورم (كوچولو آب بخورم ). من نميدوم حوصله سر رفتن چه ربطي به آب خوردن داره . شايدم ...
30 آذر 1391

قطار

                                            سلام . اين عكسها رو تو ايستگاه راه آهن از امير علي انداختم . خدا به شما قسمت كنه عزيز باباجون و بابا بزرگ و عمه جون و عمو حبيب و عمو محرم با قطار ميرفتن مشهد زيارت امام رضا . و امير علي چون عاشق قطاره رفتيم بدرقه . واي اين قدر بازي كرد و اين ور و اون پريد و فقط يه لحظه به بهونه عكس گرفتن اروم يه جا وايستاد . و اون بسته ادامس كه دستشه خاليه و توش ادامس نيست ولي يك ساعتي دست امير علي بود و نميداد بندازم بره . اينقدر ذوق زده بود حواسش نبود و دائم دست...
30 آذر 1391